مرکز ادراک انسان؛ قلب یا مغز یا عقل یا روح

0 3,923

قلب صنوبری نخستین عضوی است که روح به آن تعلق می گیرد چرا که در اثر بیهوشی و غش و امثال آن شعور و ادراک انسان از کار می افتد ولی ضربان قلب و نبضش هنوز زنده است در صورتی که اگر قلبش از کار بیفتد دیگر حیاتی برایش باقی نمی ماند.

سوال

مراد از قلب در قرآن چیست؟ آیا دل، جایگاه تعقل و تفکر است؟

پاسخ

در برخی آیات قرآن به مدرک بودن قلب اشاره شده است به عنوان مثال در سوره حج آیه 46 می فرماید فانها لا تعمی الابصار و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور دل هائی که در سینه هاست که صریح است در بیان مکان قلب یعنی مغز و مخ نیست. یا در جای دیگر می فرماید: افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها… یا ختم ا الله علی قلوبهم سکینه

و برخی با استفاده از همین تعابیر، اینگونه برداشت و القا کرده اند که قرآن قلب ( قلب صنوبری شکل که در داخل قفسه سینه قرار دارد) را مرکز ادراک می داند و همین را بهانه قرار داده اند تا قرآن را زیر سوال ببرند. چرا که از دید اینها مغز انسان مرکز ادراک است و نه قلب. پس قرآن در این باره اشتباه کرده است.

در حالی که واژه قلب در زبان عرب تنها به معنای قلب صنوبری شکل نیست بلکه واژه ای مشترک است که در معانی متعددی استعمال می شود. با توجه به این بیان، سطح آگاهی و درک این نویسندگان زیر سوال می رود که از لوازم ابتدایی فهم و درک آیات قرآن و به طور کلی مابحث مفهوم شناسی بی بهره اند.

اما توضیح بیشتر:

مفهوم شناسی واژه ی قلب

در لغتنامه های معتبر لسان العرب و المصباح المنیر و اقرب الموارد آمده است: واژه قلب همانطوری که در زبان عربی نام عضوی از بدن است، به معنای عقل نیز بکار می رود. ابن منظور در لسان العرب می گوید: فرّاء [لغت شناس معروف زبان عرب] در معنای آیه ی إِنَّ فی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْب می گوید: قلب در این آیه به معنای عقل است؛ فراء در توضیح این معنی می گوید: در زبان عربی قلب به معنای عقل نیز بکار می رود مانند ما لک قلبٌ، ما قلبُک معک، أین ذهب قلبک؟ که در تمام این مثال ها قلب به معنای عقل است؛ یعنی برای تو عقلی نیست، عقل تو با تو نیست، عقل تو کجا رفته است؟.

ابن فارس در مقائیس اللغة می گوید: به بُعد خالص و شریف هر چیزی، قلب آن چیز گفته می شود

پس به نفس و روح انسان هم که بُعد خالص، شریف و حقیقت انسان است، می توان قلب گفت.

در لغتنامه های التحقیق و مفردات الفاظ القرآن آمده است: واژه قلب به معنای روح نیز بکار می رود؛ و علاّمه مصطفوی در التحقیق می گوید: هر انسانی دارای دو قلب است: 1. قلب مادّی ظاهری که همان قلب صنوبری است. 2. قلب روحانی باطنی که حقیقت انسان است. نظیر این مطلب در کشّاف اصطلاحات الفنون و العلوم و نیز در کتاب التعریفات آمده است.

مفهوم شناسی واژه ی صدر

در لغتنامه های لسان العرب و اقرب الموارد و العین واژه صدر به معنای أعلی مقدّم کل شیء آمده است که به معنای قسمت بالا از قسمت جلوی هر چیزی است و سینه انسان نیز، از آنجا که قسمت بالا از قسمت جلوی بدن است، صدر گفته می شود.

از جمله کاربردهای دیگر واژه صدر در این معنا می توان به این موارد اشاره نمود: صدر القناة یعنی بالای نیزه و صدر الأمر یعنی اوّل کار و صدر النهار یعنی اوّل روز و صدر المجلس یعنی قسمت بالای مجلس و صدر القدم یعنی سینه پا.

پس با ملاحظه این موارد به خوبی متوجه می شویم که صدر در هر چیزی متناسب با آن چیز است؛ بنابراین صدر در مورد قلب به معنای روح بایستی متناسب با آن و به معنای صدر روحانی باشد؛ که در التحقیق آمده است: همانطوری که قلب مادّی، مرکز زندگی جسمانی است و صدر (سینه) مانند صندوقی آن را در بر می گیرد، قلب روحانی نیز، مرکز زندگی روحانی است و صدر روحانی مرتبه ای است که آن را در بر می گیرد

با این توضیح واژه قلب را در قرآن و روایات بررسی می کنیم. واژه ی قلب 121بار در قرآن کریم ذکر شده است.

در مفهوم شناسی واژه ی قلب روشن شد که قلب در لغت و استعمال عرب هم به معنای قلب صنوبری و هم به معنای عقل (نفس مدرکه) و روح بکار می رود و همانطور که در مقدّمه ذکر شد زمانی که یک کلمه معانی مختلفی دارد برای اینکه بدانیم در کدام معنی بکار رفته باید از سیاق عبارت و قرینه هایی که در عبارت بکار رفته کمک بگیریم. در مورد معنای قلب در قرآن باید به آیه هایی که قرینه های روشنی دارند مراجعه کنیم و معنای قلب را به کمک این قرینه ها بدست بیاوریم و سپس قلب را در آیه هایی که آن را جایگاه تفکّر معرفی کرده به این معنا بگیریم.

قبل از بررسی معنای قلب در آیات و روایات بایستی به این نکته بسیار مهم توجّه کرد که در آیات و روایاتی که قلب و صدر کنار هم آمده اند باید اوّل معنای قلب را به کمک قرینه ها تشخیص دهیم و سپس متناسب با معنای قلب، صدر را ترجمه کنیم چرا که در مفهوم شناسی صدر ذکر شد که صدر در هر چیزی متناسب با آن چیز است.

و اینکه صدر را قرینه ای قرار دهیم برای اینکه بگوییم: منظور از قلب، قلب صنوبری است، کار اشتباه و غلطی است و این یکی از نکته های کلیدی است که نویسنده ی مقاله ی قلب جایگاه تفکر بخاطر عدم آگاهی به آن، به اشتباه افتاده است.

حال معنای قلب را در آیه ای که مورد تأکید این نویسنده بوده با توجّه به قرینه هایی که در این آیه است بررسی می کنیم.

أَ فَلَمْ یَسِیرُواْ فی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لهَمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بهِا أَوْ ءَاذَانٌ یَسْمَعُونَ بهِا فَإِنهََّا لَا تَعْمَی الْأَبْصَارُ وَ لَاکِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فی الصُّدُور (حجّ/46)

آیا در زمین سیر نکردند تا آنان را قلبهایی باشد که با آن تعقل کنند یا گوشهایی که با آن بشنوند چرا که چشم های آنان کور نمی شود بلکه قلبهایی که در سینه هاست کور می شودL

در این آیه واژه ی قلب دو بار ذکر شده است که هر دو بار به معنای نفس مدرکه و روح است.

قلوب در تعمی القلوب به قرینه ی تعمی (کور می شوند) به معنای روح است چرا که کوری قلب صنوبری معنایی ندارد زیرا وقتی شخصی زنده است و چشم بینا دارد، کوری قلب صنوبری که پاره گوشتی بیش نیست، بی معنا است و از آنجا که صدر در هر چیزی متناسب با آن چیز است صدر در اینجا نیز در مورد قلب روحانی بکار رفته است، پس به معنای صدر روحانی و مرتبه ای است که قلب روحانی را در بر می گیرد.

و قلوب در قلوب یعقلون بها نیز به قرینه ی قلوب دوّم به معنای نفس مدرکه و روح است چرا که وقتی ما قلوب دوّم را به معنای روح گرفتیم، از باب وحدت سیاق و اینکه قلوب در هر دو مورد یکی است،قلوب اوّل را هم به معنای روح می گیریم پس معلوم شد که در آیه جایگاه تفکّر، قلب به معنای روح معرفی شده نه قلب صنوبری.

ممکن است چنین قرینه ای به تنهایی یقین آور نباشد امّا وقتی ما تمام آیه هایی که در آنها قلب همراه قرینه بکار رفته را نگاه می کنیم و قرینه ها را مانند پازل کنار هم می چینیم، می فهمیم که قلب در قرآن به معنای روح است همان طور که علاّمه طباطبایی در المیزان از این روش استفاده کرده و قلب را در قرآن به معنای روح گرفته است.

به چند نمونه از این آیه ها توّجه کنید:

ختم اللهُ علی قلوبهم (بقره/7)

خدا بر دلهای آنها مهر نهاد

فی قلوبهم مرضٌ (بقره/10)

در دلهای آنها مریضی است

ثمّ قَسَت قلوبُکم (بقره/74)

سپس سخت دل شدید

ألا بِذکر اللهِ تطمَئنُ القلوب (رعد/28)

آگاه باشید که با نام خدا دلها آرامش پیدا می کند

وقتی ما می بینیم در قرآن کوری، مریضی، قساوت، آرامش، تکبّر، غفلت، وسوسه، هدایت، و… به قلب نسبت داده می شود از آنجا که این ویژگی ها با قلب به معنای روح سازگاری دارند، از مجموع این قرینه ها یقین پیدا می کنیم که قلب در قرآن، به معنای قلب باطنی و روح است و قلب را در آیه هایی که آن را جایگاه تفکّر معرفی می کند به همین معنا می گیریم.[14]

در روایات نیز از همین روش استفاده می کنیم و قلبی که جایگاه تفکّر معرفی شده، به معنای روح می گیریم؛[15] علاوه بر اینکه بعضی از روایت ها به صراحت قلب را به معنای عقل (نفس مدرکه) گرفته اند:

در اصول کافی، کتاب العقل و الجهل از حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیهما نقل شده که فرمود:

یا هشام ان اللَّه تعالی یقول فی کتابه: إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ یعنی عقل

ای هشام به راستی خدای تعالی در کتاب خود می فرماید: به راستی در این قرآن یاد آوری است برای کسی که دلی دارد یعنی عقل دارد

امّا حکمت 108 از نهج البلاغه که قلب صنوبری را جایگاه حکمت و طمع و نومیدی و خشم و… معرفی می کند، بخاطر ارتباطی است که قلب صنوبری با قلب روحانی دارد و بخاطر این ارتباط ویژگی های روح را به طور مجازی به قلب صنوبری نسبت می دهند.

در اینکه قلب صنوبری چه ارتباطی با قلب روحانی دارد؛ علامه طباطبایی در المیزان گفته است: قلب صنوبری نخستین عضوی است که روح به آن تعلق می گیرد چرا که در اثر بیهوشی و غش و امثال آن شعور و ادراک انسان از کار می افتد ولی ضربان قلب و نبضش هنوز زنده است در صورتی که اگر قلبش از کار بیفتد دیگر حیاتی برایش باقی نمی ماند. بارها در آزمایش های علمی مغز مرغ را بیرون آورده اند و دیده اند که آن حیوان همچنان زنده است. پس مبدأ حیات در آدمی، قلب اوست به این معنی که روحی که در هر جانداری هست نخست به قلب او تعلق می گیرد و پس از آن به سایر اعضا تعلق می گیرد.

و همچنین به طور یقین آثار و خواص روحی و روانی چون احساسات، شعور و اراده، حب، بغض، امید و ترس و… همه مربوط به قلب است یعنی روح وقتی این حالتهای روحی را به وسیله مغز درک می کند اثر آن در قلب صنوبری و جریان خون ظاهر می شود. و همین مسئله باعث شده که ادراک و شعور و هر چه بویی از شعور در آن است از قبیل حب، بغض، ترس، حسد، و شجاعت و… را به قلب صنوبری نسبت دهند چرا که روح به وسیله قلب به بدن تعلق می گیرد و آثار این ادراکات نیز در قلب ظاهر می شود.

اما در این باره روایات دیگری نیز هست که به وضوح به ابزارهای ادراکی انسان و جایگاه عقل و مغز و قلب می پردازد در روایتی از امام صادق (ع) نقل شده است:

مَوضِعُ العَقلِ الدِّماغُ، ألا تَری أنَّ الرَّجُلَ إذا کانَ قَلیلَ العَقلِ قیلَ لَهُ: ما أخَفَّ دِماغَک

امام صادق علیه السلام: جایگاه خرد، مغز است. آیا نمی بینی به انسان کم خرد می گویند: چقدر سبک مغزی؟

بحار الأنوار – ط دارالاحیاء التراث جلد: ١۴ صفحه: ١۴١ و تفسیر القمی، صفحه ٥٦٨.

همچنین در روایتی دیگر از امام باقر (ع) نقل شده است:

وَ رَوَی ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ أَبِی عُبَیدَةَ الْحَذَّاءِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ رَجُلٍ ضَرَبَ رَجُلًا بِعَمُودِ فُسْطَاطٍ عَلَی رَأْسِهِ ضَرْبَةً وَاحِدَةً فَأَجَافَهُ حَتَّی وَصَلَتِ الضَّرْبَةُ إِلَی دِمَاغِهِ فَذَهَبَ عَقْلُهُ فَقَالَ إِنْ کانَ الْمَضْرُوبُ لَا یعْقِلُ مِنْهَا الصَّلَاةَ وَ لَا یعْقِلُ مَا قَالَ وَ لَا مَا قِیلَ لَهُ فَإِنَّهُ ینْتَظَرُ بِهِ سَنَةً فَإِنْ مَاتَ فِیمَا بَینَهُ وَ بَینَ السَّنَةِ أُقِیدَ بِهِ ضَارِبُهُ وَ إِنْ لَمْ یمُتْ فِیمَا بَینَهُ وَ بَینَ السَّنَةِ وَ لَمْ یرْجِعْ إِلَیهِ عَقْلُهُأُغْرِمَ ضَارِبُهُ الدِّیةَ فِی مَالِهِ لِذَهَابِ عَقْلِهِ…

ابو عبیده حذّاء گوید. از امام باقر علیه السّلام پرسیدم: مردی با دیرک چادر بر سر دیگری کوفته بنحوی که سر را شکافته و به مخ رسیده است و مضروب عقلش را از دست داده است، حکم چیست؟ فرمود: اگر مضروب نماز را نمیفهمد و آنچه میگوید و میشنود نمیفهمد، تا یک سال انتظار کشند، اگر در خلال این مدّت درگذشت، ضارب را قصاص میکنند، و اگر نمرد و عقلش بازنگشت ضاربش را به دادن دیه مأخوذ دارند برای آنکه مضروب عقلش را از دست داده است… (من لایحضره الفقیه، جلد ۴، صفحه ٩٨ )

نتیجتا از امور بدیهی و واضح آن زمان بوده که جایگاه تعقل در مغز است که با مضروب ساختنش زایل می شود.

شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
نظر بدهید

توجه داشته باشید که آدرس ایمیل نمایش داده نمی شود.

توجه داشته باشید پس از تایید نمایش داده می شود