آشنایی با مفهوم رسش در روانشناسی رشد
یکی از مفاهیم مهم در روانشناسی رشد اصطلاح رَسِش،نضج یا پختگی است ( maturation). به معنای رشد بیولوژیک کودک و رسیدن به حدی از توانایی عملی است که انجام یک الگوی
مفهوم رسش در روانشناسی رشد
موجود زنده قادر نیست رفتاری را کامل فرا گیرد مگر اینکه به مرحلهای از نمو رسیده باشد. یعنی اگر انسان از نظر پختگی، آمادگی بروز رفتاری را داشته باشد آن رفتار ظاهر میشود ولی اگر به مرحله معینی نرسیده باشد و آمادگی لازم را نداشته باشد، رفتار خاص ظاهر نمیشود و یا آنطور که شایسته است به مرحله بروز نمیرسد.
یکی از مفاهیم مهم در روانشناسی رشد اصطلاح رَسِش،نضج یا پختگی است ( maturation). به معنای رشد بیولوژیک کودک و رسیدن به حدی از توانایی عملی است که انجام یک الگوی رفتاری خاص را ممکن میسازد. مانند راه رفتن یک کودک.
فردی که بیشترین تلاش را کرد تا مطالعه رسش آغاز شود، آرنولد گزل بود. گزل معتقد بود که رشد کودک، تحت تأثیر دو نیروی عمده است. نخست آنکه، کودک محصول محیط خویش است. اما گزل معتقد بود که رشد کودک به گونه ای بنیادی تر، از درون و بر اثر عمل ژن ها، هدایت می شود. او این فرایند را رسش یا بالیدگی نامید.
ویژگی بارز رشد مبتنی بر رسش این است که همواره به صورت مراحلی ثابت، آشکار می شود. این مسئله را می توان نخست در جنین در حال رشد مشاهده کرد که در آن مثلاً، قلب همواره اولین عضوی است که رشد می یابد و عمل می کند. به همین ترتیب، مغز و سر، زودتر از سایر بخش های بدن جنین، از قبیل دست و پا رشد می کنند. این ترتیب که طرحی ژنتیکی آن را هدایت می کند، هرگز نقض نمی شود.
رشد به صورت سلسله مراحل، پس از تولد نیز ادامه می یابد. البته کودکان از نظر میزان رشد با یکدیگر تفاوت دارند. بعلاوه، میزان رشد تحت کنترل تفاوت های فردی است که به وسیله مکانیزم های ژنتیکی درونی، تعیین می شود.
آنچه در نضج نقش اساسی را به عهده دارد تکامل و نظامیافتگی سیستم عصبی، ساختارهای بدنی و روانی و استعدادهای ذاتی است و تجربه و یادگیری تاثیر چندانی در آن ندارد.
رسش به معنی آمادگی زیستی است که خود مبتنی بر یک نقشه ژنتیک می باشد، همانگونه که دانه های گیاهی دارای برنامه ی رشد طبیعی و منظمی هستند که در صورت وجود نور و رطوبت کافی عملی می شود، انسان نیز که رشد خود را از رحم مادر شروع می کند، دارای برنامه ی رشد طبیعی و نظم است که شرایط محیطی آن بر اثر می گذارد.
رسش عبارت است از توالی همگانی رخداد های بیولوژیکی در دستگاه عصبی مرکزی که بروز یک کارکرد روانی را ممکن می سازد ؛ البته با فرض اینکه کودک از لحاظ جسمانی سالم باشد و با افراد و اشیا ء سر وکار داشته باشد .
برنامه رشد زیست شناختی طبیعی انسان یقین می کند که مثلاً کودک می تواند در حدود یک سالگی اولین لغات با معنی را تلفظ کند و راه برود و یا در حدود ۱۱ تا ۱۴ سالگی به بلوغ جنسی برسد.
تغییرات روان شناختی انسان نظیر تفکر، توانایی حل مسئله و … نیز تحت تأثیر تغییرات زیست شناختی مغز است. پس اینکه ما انسانها در جنبه های بسیاری از رشد شبیه یکدیگر هستیم، خود نشان دهنده این نکته است که وراثت، خصوصیات مشترکی را در برنامه زیست شناختی و طبیعی رشد ما قرار داده است. تغییرات رشدی مطابق با این برنامه طبیعی در ما اتفاق می افتند.
کودکانی که با بزرگسالان سر و کار دارند بین یکسالگی و سه سالگی سخن گفتن را آغاز می کنند. همین پدیده یکی از بهترین نمونه های رسش کنشهای روانی است.
مغز کودک سه ماهه به قدر کافی رشد نکرده است تا بتواند سخن بگوید از سوی دیگر کودک دو ساله که مغزش به اندازه کافی رشد کرده است قادر به سخن گفتن نخواهد بود، مگر اینکه شاهد سخن گفتن بزرگسالان بوده باشد.
رسش نمی تواند باعث بروز عملکرد روانی شود؛ رسش صرفاً محدوده زودترین زمان بروز عملکرد روانی را تعیین می کند. آغاز توانایی با روری که در بین غالب جوانان آمریکایی بین ۱۲ تا ۱۵ سالگی است، واقعه ا ی مربوط به رسش است، و بستگی دارد به آزاد شدن هورمون های خاصی از غده هیپوفیز که در قاعده مغز قرار دارد. ولی عوامل محیطی مانند کیفیت تغذیه در دوران کودکی ممکن است بلوغ را تسریع کند یا تا چند سال به تأ خیر اندازد.
رسش و محیط، تأثیرات کاملاً متفاوتی دارند. در رشد قبل از تولد، این موضوع بدین معنا است که رسش، متمایز از جنبه های محیط درونی از قبیل حرارت و اکسیژنی است که جنین از مادر دریافت می کند. بی تردید این عوامل محیطی اهمیت بسیار زیادی دارند، زیرا پشتیبان رشد سالم هستند، اما در ترتیب آشکار شدن ساختار و الگوهای عمل، هیچ نقش مستقیمی ایفا نمی کنند. این وظیفه، بر عهده مکانیزم رسش است. نوزاد پس از تولد، به محیط متفاوتی وارد می شود. این محیط، تنها نیاز های جسمانی او را برآورده نمی کند، بلکه محیطی اجتماعی و فرهنگی است که او را به انجام رفتار های درست وا می دارد.
گزل معتقد بود که کودک برای تحقق قوای نهفته در خود، به وضوح به محیط اجتماعی نیاز دارد، اما همچنین بر این باور بود که نیروهای اجتماعی، زمانی به بهترین وجه بر کودک اثر می گذارد که با اصول رسشی درونی، هماهنگ باشند. گزل به ویژه، با آموزش زود هنگام مطالب به کودکان مخالف بود. کودکان هنگامی که آمادگی پیدا کنند و دستگاه عصبی آن ها به قدر کافی رشد کند، خواهند نشست، خواهند ایستاد و راه خواهند رفت. آن ها در زمان مناسب و با هدایت عوامل درونی شان، به تدریج بر تکالیف مختلف تسلط می یابند.
تا پیش از آن زمان، آموزش، ارزش چندانی ندارد و ممکن است بین مراقب و کودک، باعث پیدایش تنش نیز بشود. این کودک، در برخی مهارت ها توانایی بیشتری از خود نشان داد، ولی کودک آموزش ندیده خیلی زود و با تمرین بسیار کمتری همین توانایی ها را به دست آورد، و این تکالیف را تقریباً در همان سنی انجام داد که از او انتظار می رفت.
بنابراین، ظاهراً یک برنامه زمانی درونی وجود دارد که آمادگی انجام دادن تکالیف را تعیین می کند و به نظر می رسد سودمندی آموزش های زود هنگام، نسبتاً موقتی است. مسئله تحریک زود هنگام، مسئله ای بحث انگیز است، اما ظاهراً تلاش های ما برای تسریع رشد حرکتی اولیه، تأثیرات اندکی دارد.
بنابراین، رسش به فرایندی اطلاق می شود که از طریق آن، رشد به وسیله عوامل درونی و در درجه اول، ژن ها که مواد شیمیایی درون هسته سلول ها هستند، کنترل می شود. ژن ها توالی، زمان بندی و شکل پیدایش الگوهای عمل را تعیین می کنند. تا اینجا عمدتاً رشد مبتنی بر رسش رفتار حرکتی اولیه را، که گزل در مطالعات خود بر آن تأکید داشت، توضیح داده ایم. با وجود این، گزل بر این باور بود که رشد تمامی شخصیت، در کنترل رسش است. مثلاً او معتقد است: دستگاه عصبی کودک در مراحل و تسلسل هایی طبیعی، رسش می یابد. او قبل اینکه بایشتد، می نشیند. قبل از صحبت کردن، غان و غون می کند. قبل از اینکه حقیقت را بگوید، از خود دروغ سر هم می کند. قبل از اینکه مربع بکشد، دایره رسم می کند، قبل از اینکه نوعدوست شود، خود پسند است. قبل از اینکه به خود متکی شود، به دیگران وابسته است. همه توانایی های کودک از جمله اصول اخلاقی او، از قوانین رشد متأثر است.
با وجود این اکثر روان شناسان معاصر، جهت گیری رسشی گزل را، بسیار افراطی می دانند. بیشتر روان شناسان، نقش رسش را تأیید می کنند، اما بر این باورند که یادگیری و تدریس، بسیار بیشتر از آنچه گزل تصور می کرد،اهمیت دارند. آن ها معتقدند که محیط صرفاً از الگویابی درونی حمایت نمی کند، بلکه در سازماندهی رفتار نیز نقش دارند.
بیشترین انتقادها از گزل، به شیوه ارائه هنجارهای سنی به وسیله او مربوط است. هنجارهای او از یکسانی بیش از حد حکایت دارد و او در مورد میزان تغییر پذیری که در هر سن می توان انتظار داشت، اظهار نظر نکرده است. به علاوه، هنجارهای گزل، بر مبنای کودکان طبقه متوسط در یک محیط دانشگاهی (ییل) عرضه شده است و ممکن است در سایر زمینه های فرهنگی، به طور کامل مصداق نداشته باشد. با توجه به این یافته ها، تصویری که گزل از رشد ارائه می کند، بیش از حد ناکافی به نظر می رسد. اکنون نوزادان بسیار باهوش تر از آنچه تصور می شد، به نظر می رسند و پژوهشگران در مورد ذهن کودکان در چند ماه بعد از تولد، قابلیت های قابل توجهی را در می یابند.
از هشت ماهگی به بعد بخش دیگری در روان نوزاد به وجود می آید به نام «خود». کودک آگاه می شود که بین او و محیط بیرون مرزی وجود دارد. کودک در یک سالگی فرق بین «خود» و «دگر خود» را می شناسد که همان وجدان اخلاقی اوست و به عبارتی تمام بایدها و نبایدها، خوب ها و بدها و اخلاق و معیارها و ارزش ها را متوجه می شود. این خود مبتنی بر یک نقشه ژنتیک میباشد. تغییرات روانشناختی انسان، مانند تفکر، توانایی حل مسئله، و غیره تحت تأثیر زیستشناسی مغز است، و از تغییرات رسش به شمار میآید.